بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

صعودی شیطنت بار

برای یک لحظه از بهار غافل میشی، بعد مدت کوتاهی میبینی که داره صدات میزنه:"مممااا مممااان" بعد از اینکه چند بار صدات کرد، میری دنبالش ببینی کجاست، تو اتاقش میری، چشمت رو باز می کنی یه دفعه جا می خوری. تنت از شیطنت های بهاری می لرزه میگین مگه چی دیدم؟؟؟ خودتون ببینید، خودتونم قضاوت کنید!!!   به روایت تصویر:   "هر چی میگم بهار بیا پایین میگه: نووچچچ"   سرگرم بیرون انداختن جوراباش از داخل قفسه ها اینم صعود شیطنت بار بهار خانوم که نمی دونم چجوری بالا رفته بود ...
19 اسفند 1391

سوپ شلغم و روایت های تصویری

یکی از سوپ هایی که فکر میکنم توی زمستون و فصل سرما خوردگی مناسب باشه سوپ شلغم هستش. خیلی درست کردنش راحته و انصافا خوشمزه هم هست. مواد لازم: سیب زمینی: یک عدد متوسط        هویج: یک عدد     پیاز: یک عدد         شلغم: 4-5 عدد کرفس: نصف شاخه          مرغ: یه تیکه سینه (مقدار دلخواه، از استاک مرغ هم میشه اما خوب طبیعی نیستش دیگه)  شوید خورد شده: 2 قاشق غذا خوری اول پیاز رو نگینی خورد و در روغن تا حدی که  عسلی شه تفت می دیم، بعد شلغم ها رو که خورد کردیم رو تفت می دیم اینطوری بوی شلغم توی غذا کم میشه، بعدش سیب زمینی و هویج و ر...
14 اسفند 1391

حسودیم شد

تا حالا شده حسودیتون بشه؟؟ تا حالا شده؟؟ دقیقا همین چند روز پیش بود بابا علی از سر کار خسته اومد خونه! سرش بشدت درد میکرد. توی خونه دراز کشیده بود و سرش رو با دستش گرفته بود. حالا عکس العمل بهار: رفت نازش کرد، هی دور و برش چرخید، بعد که باباش حالش یکم بهتر شد بلند شد به دخترش خندید اونم دوید و لپش رو بوس کرد. حالا دیشب من مریض شدم، تب و لرز داشتم بهار درسته داشت غصه منم میخورد ولی همش داشت شیطونی میکرد و از سر و کول من بالا می رفت. راستش به اون بوس بهار حسودیم شد دیگه چکار کنیم دیگه آدمه دیگه ----------------------------------------------------------------------------------------------- بعدتر نوشت: انگار دخترم از این پست ا...
11 اسفند 1391

بهار و مامان بزرگ

بعد از یه هفته مهمون داری(مادر شوهرم) و یه هفته بی اینترنتی، بالاخره قسمت شد وبلاگ دخترم آپدیت بشه! راستش مسائل دیگه از جمله کارهای خطرناک بهار هم باعث شده که دغدغه هام بیشتر هم بشه و فکرم آزاد نیست! حالا واستون نعریف میکنم! مامان بزرگ بهار بعد یک سال از دیدن بهار دوباره اومد دیدنش! دقیقاً پارسال بهار 2 ماهش بود که اونو دیده بود و با اومدن دوباره به تهران دیدار تازه کرد! بهار نازم هم که کم پیش میاد با کسی غریبی کنه اینبارم رو سفیدمون کرد و از همون اول که تو ماشین همدیگه رو دیدن شروع کرد به دالی و خنده! تو این یه هفته از سر و کولش همچین بالا رفت که نگو! موبایلش رو می گرفت شروع می کرد به عَلو عَلو کردن و عکس گرفتن اونم مجبور می شد هی قای...
3 اسفند 1391
1